خواستم خیابانی…

خواستم خیابانی بکشم

 که در آن

گیسوان زنان سرزمین‌ام با باد

 می رقصید

پلیس قانون آورد و نگذاشت

خواستم خانه ای بکشم

که در آنجا ارزش زن

و اشیاء یکسان نبود؛

شیخ کتاب کهنه‌اش را آورد و نگذاشت

خواستم مدرسه ای بکشم

کوچه‌ای

باغی

اتاقی

کنجی که برای زن قفس نباشد

یکی یکی آمدند؛

شرف با اسلحه

ناموس با خنجر

و سنن کهن با چاقو

تو ای زن محبوس سرزمین من!

در لابلای کدام کتاب؟

کدام قانون

کدام تبصره

در پی یافتن آزادی و عدالتی؟

به خیابان بیا و آنجا را تصاحب کن!

با قدمهایت به لرزه در آور

زمینی را که از آن تو نیست

و فریاد کن

هر آنچه را که لحظه به لحظه

در کنج کنج این سرزمین

از تو سلب میکنند

به خیابان بیا!

به خیابان بیا و آنجا را تصاحب کن!