بر غربتِ غریبِ ...


بر غربتِ غریبِ دلی گریه کرده ای؟





نکته: این شعر نه حدیث درد است و نه گلایه و شِکوِه! تشری است تند و تیز و پرعتاب به بی عملان ِ پر گو و همیشه طلب کار از ملت!





ای ابر اگر که دل به کویری سپرده ای





راهی چرا به سینه ی تنگش نبرده ای





باریده ای به پیکرِ تبدارِ خسته ای؟





آبی زدی به چهره ی ازغم فسرده ای ؟





ای مرغِ شب تو شَروه ی ما را شنیده ای؟





یا هِق هقِ شبانه ی ما را شمرده ای؟





بر غربتِ غریبِ دلی گریه کرده ای؟





یا لحظه ای برای کسی غصّه خورده ای؟





جاری شدند در تنت ای شب شهاب ها





ای دل تباهِ سرد، تکانی نخورده ای!





بر سردرِ سرایِ سکوت ات نوشته ای:





"باید شویم مطمئن اینجا که مرده ای!"





تُندَر نبود آن که فرو شد به گوشِ شهر





از هم گسست پشتی و بشکست گُرده ای.


لطفا به اشتراک بگذارید: