و خاک پایان انسان...
و خاک پایان انسان نیست...
در بدرقه آخرین یاری که به خاک سپردیم اش
و خاک پایان انسان نیست
هنگام که چون لقمه ای حقیر
می بلعدش؛
و سطری کوتاه،
بر سنگی مختصر،
نقطة پایانی می شود بر سالیانی چند.
انسان تمام نمی شود،
در زیر خاک،
اگر که از سر دار
در میان خیل ابلهان و جلادان
لبخند کودکی را بیابد؛
پرسان و ترسان.
انسان،
آن زمان تمام است
که خود،
به خود خیانت کند
و در قلب انسانی بمیرد.
آه از این ققنوس بی پروا
که خود آسمانی است، پروازی است
و ابدیت را می نویسد
وقتی در بدرقة سالهای عمر
به مرگ لبخند می زند
و برمی خیزد از آتش خود دوباره و صدباره
و زندگی را هزار باره می نویسد.