چه عاشقانه...


چه عاشقانه





              برای حمیدرضا درخشنده شهید راه آزادی





    و به یاد ریحانه جباری، اصغر نحوی پور، محمدثلاث و ستار بهشتی





تمام شب به تو و دار فکر میکردم





به روزگار نگونسار فکر میکردم





به افتخار و به ننگ و به زیستن با عشق





به غیرت و شرف و عار فکر میکردم





تو حس عشقی و من در تلاطم تن تو





به آبشار و سپیدار فکر میکردم 





سپیده از پس آن قامتت دمید و من





به شب به درد به تکرار فکر میکردم





به گشنگی و به سفره به سوز فقر، به اشک





به شام مردم بیمار فکر میکردم





به عشق گرم دل تو به مردم وطنت





چه عاشقانه چه تبدار!  فکر میکردم





به قصة کهن  اژدها و دشنة یل 





به خمر بر سر بازار فکر میکردم





به  رود غیرت جاری به چشم ریحانه





به اصغر  و محمد  و ستار  فکر میکردم





دلم از آنچه تو کردی ولی خنک می شد





به تیر و ماشه و رگبار فکر میکردم





تمام شد! تنت از جان تهی فرود آمد





و من به آرش  عیار فکر میکردم





به دور ملت خود عاشقانه گردیدی





و من به عشق شرربار فکر میکردم





تو رفته ای و شب است و هنوز بیدارم





به روز آخر کفتار فکر میکردم





نبرده خوابم و بیدار مانده ام تا صبح به صبح میهن بی دار فکر میکردم


لطفا به اشتراک بگذارید: