تب کرد و مُرد...


پسری پدرش از دار دنیا رفت و او در مرگ پدر به سوگواری نشست.





روزهای اول هرکس می رسید و سبب مرگ پدرش می پرسید، پسر با آب و تاب از ابتدای بیماری پدر تا لحظه مرگ را تعریف می کرد که ناچار اگر صبح بود دنباله تعریف به ظهر می کشید و مجبور بود ناهار بدهد و اگر بعد از ظهر بود دنباله صحبت به شب می کشید و مجبور می شد به مهمانان شام بدهد.





رندان این خبر را شنیدند هر روز یک عده قبل از ظهر و یک عده بعد از ظهر برای عرض تسلیت به خانه پسر می رفتند و از او سبب مرگ پدرش را می پرسیدند او هم طبق معمول با آب و تاب تعریف می کرد و رندان را شام و ناهار می داد.





بالاخره پسر از این وضعیت عاصی شده و با بزرگتری مشورت میکند و او دستور میدهد که از این پس هرکسی علت مرگ پدرت را پرسید یک کلام بگو: خدا بیامرز تب کرد و مُرد


لطفا به اشتراک بگذارید: