شیر و شغال...


مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست. ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند. مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید:چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟ کلاغ چنین توضیح داد:روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیر هم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هر سه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟ مرد پرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟ کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم.


لطفا به اشتراک بگذارید: