بشمار برگهای گلی را
وقتی که هیچ کار نداری
با یاد یار زمزمهیی کن
در غُربتی که یار نداری
هر صبح، زنگ ساعت نُه را
چون بشنوی، ز خانه برون شو
چابک برو، اگرچه بدانی
با هیچ کس قرار نداری
سخت است روزگار، و لیکن
حاشا که پیش خلق بنالی!
هرچند جمله خلق بدانند
کز غصّه روزگار نداری
بر گلفشانٍ شعرِ ظریفت
پژمردگی بگو که نباشد
ای نسترن، زِ بُن چو برآیی
دیگر زِ پی، بهار نداری
بشمار برگهای گلی را
چون پاره پارهی تنِ یاران
وانگه مهارِ اشک رها کن کاینجا زِ گریه عار نداری..