کلاغ و خرگوش…

روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد..!

خرگوشی از آن جا عبور می کرد.

از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟

کلاغ حیله گرانه گفت: البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد .

ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد.کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی …

باید این بالا بالا ها بنشینی..!