پشت هر پنجره ای...


پشت هر پنجره ای میله و دیوار کشیدند





روی دیوار، طناب و تبر و دار کشیدند





خط کشیدند به نرمای رخ میخک و بر آن





میخ کوبیده و بر روی گل اش خار کشیدند





قصه آنروز شد آغاز که در دهکدة ما





آتش جهل فروزنده بر افکار کشیدند





مرد اندیشه برون گشت ازین شهر و پس از آن





مارگیران همه در منظر ما مار کشیدند





وای از آن صحنة کابوس که از پنجره دیدم





روی سیمای وطن نقشة آوار کشیدند





جای دستان نوازش به سر کودک مردم





سر بازار ستم تیغة آزار کشیدند





خنجری تیز نهادند به هر حنجره ی شاد





ارة سوگ به ضرب و تپش تار کشیدند





کو دل شیر و کجا شیردلانی که به هر عصر





تسمه از گردة هر روبه مکار کشیدند


لطفا به اشتراک بگذارید: