کامبیز و خان دایی - طنز عروسکی
طنز عروسکی – کامبیز و خان دایی
همان «سید خندان» اکنون و در این روزگار، نه لبخندش خریدار دارد و نه «تکرارش میتواند امیدبخش باشد...
مایی که این سالها و انتخابها را پشتسر گذاشتهایم، خسته و ناامیدیم؛ نه امیدی در کولهبار خود داریم و
نه توانی برای امیدوار کردن جوانانی که از دوم خرداد فقط نامی شنیدهاند...
امیدی برای باز شدن فضای سیاسی و تغییر گفتمان نداریم. ما در برابر جوانانی که پر از
پرسش هستند، دستمان خالی است و هیچ حرف مشترکی با یکدیگر نداریم
این نمونههای کوتاه که فقط از دو روزنامهٔ حکومتی برگزیده شدند، نمای ویران بنایی را نشان میدهند که از همان سال۱۳۷۶ قابل دیدن و پیشبینی بود؛ چرا که وقتی ماهیت و هویت پدیده را بشناسی، چرا که وقتی بهقول عیسی مسیح بدانی که درخت چه میوهای خواهد داد، این شناخت و یقین خود را بر سندان تاریخ آینده ایران میکوبی که حقیقتاً «افعی هرگز کبوتر نمیزاید». آنگاه است که با تمام انگها، مارکها، بهتانها و برچسبهایی که نثارت میکنند، دانای شکیبا و شعور تاریخ گواهیات میدهند که به راهیان مغفول و مغبون در بازار خزف فروشی ولایت فقیه، ندای وفاداری به آرمان آزادی و پایداری بیچشمداشت برای آن را یادآوری کنی که:
«نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا، چشمهٔ حیات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم؟
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک! که دریای باصفات منم؟
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پر و پات منم؟
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تپش و گرمی هوات منم؟
اگر چراغدلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم». (مولوی، غزل شماره ۱۷۲۵ دیوان شمس)
مطالب مرتبط