آزادی قُمری‌ها

#داستانک


آزادی قُمری‌ها


سال‌ها پیش از این، در سرزمین هاتان، رسم چنان بود که هریک از رعایای حاکم در بامداد نخستین روز هر سال، قفسی پر از قُمری ب آستان بَرَد تا حاکم به دست خویش قُمریان را آزاد کند.


حاکم، قُمریَکان را یکایک پرواز می‌داد و به تقدیم‌کنندگان آن‌ها هدیه‌ای می‌بخشید.


روزی فرزانه‌ای با حاکم گفت:


- رعایای تو از پیشکش‌کردن قُمریانِ محبوس ناگزیرند؛ و تو آن پرندگان را به هوا پرواز می‌دهی. آیا در این حکمتی نهفته است؟


حاکم گفت:


- آری. بدین‌گونه، رعایای قلمروِ من از گذشت و دریادلیِ سلطان خویش آگاه می‌شوند.


آن‌گاه، فرزانه‌ی روشندل با حاکم گفت:


- چندان که زمان تقدیم پرندگان محبوس فرا رسد، رعایای تو هر کجا بر جلگه و کوهپایه و دشت، دام می‌گسترند تا پرندگان بی‌آزار را فراچنگ آرند؛ و پیش از آنکه ده قُمری زنده در قفس کنند و به آستان تو آرند، بی‌گمان، صد قُمری و سار و کبوتر را پَر می‌شکنند و به خون می‌کشند... آیا اگر حاکم دریادل یکسر قلم منع بر شکار پرندگان کشد و این رسم نادرست از میان بردارد، بر گذشت و دادگریِ خویش دلیل روشن‌تر ارائه نکرده است؟


برگرفته از کتاب: #احمد_شاملو

لطفا به اشتراک بگذارید: