من هم می توانستم

من هم می‌توانستم


مثل تمام زنان


آینه‌بازی کنم،


می توانستم قهوه‌ام را در گرمای تخت خوابم


جرعه‌ جرعه بنوشم،


و وراجی هایم را از پشت تلفن پی بگیرم،


بی آنکه از روزها و ساعت‌ها


خبری داشته باشم ...


می توانستم آرایش کنم،


سرمه بکشم،


دل‌ربایی کنم،


و زیر آفتاب برنزه شوم،


و روی امواج مثل پری دریایی برقصم،


می توانستم خود را


به شکل فیروزه و یاقوت درآورم


و مثل ملکه‌ها بخرامم ،


میتوانستم


کاری نکنم


چیزی نخوانم و ننویسم


و تنها با نورها و لباس‌ها و سفرها سرگرم باشم


می توانستم


شورش نکنم ،


خشمگین نشوم ،


با فاجعه ها مخالفت نکنم،


و در برابر رنج‌ها فریاد نزنم


می توانستنم اشک را ببلعم،


سرکوب شدن را ببلعم،


و مثل همه‌ ی زندانی ها با زندان کنار بیایم.


من می توانستم


سوالات تاریخ را نشنیده بگیرم،


و از عذاب وجدان فرار کنم،


من می توانستم


آه همه‌ ی غمگینان را


فریاد همه‌ی سرکوب‌شدگان را


و انقلاب هزاران مرده را ندیده بگیرم.


اما من به همه‌ی این قوانین زنانه خیانت کردم


و راه کلمات را برگزیدم.



? سعاد الصباح (شاعر،نویسنده و منتقد کویتی  1942 )

لطفا به اشتراک بگذارید: