آخوند مفتخور

 یک روز آخوندی دست بچه ای را گرفت و به سلمانی برد.


به سلمانی گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش بعد هم موهای بچه را بزن.


سلمانی سر او را تراشید.


آخونده به سلمانی گفت تا موهای بچه را اصلاح کنی برمی گردم.


سلمانی سر بچه را هم اصلاح کرد ولی خبری از آمدن آخوند نشد.


به بچه گفت: چرا پدرت نمی آید؟


بچه جواب داد: اون پدرم نبود.


سلمانی گفت: پس کی بود؟


گفت: نمیدانم. در کوچه مرا دید و به من گفت بیا دونفری برویم مجانی اصلاح کنیم

لطفا به اشتراک بگذارید: