مرگ کودک

  مرگ کودک


باد سرد و سوزناک و پر ز زور


سوز شلاقش به جسمی لخت وعور


خاک سرد و جسم کودک  بی پناه


ذهن او درگیر رویاهای دور


دستهایش قاچ قاچ زخمها


زخمهایی چرک و آماس وقطور


لخته بر خاک سیاه و سوخته


چشمهایش خالی از پژواک نور


آرزوهای دراز و بی شمار


مانده در ذهنش معلق سوت و کور


آخ از طعم لذیذ نان گرم


وای از لب سوز گرم آش شور


رخت نرمی بهر زیرنداز شب


لحظه های شادمانی وسرور


دست نرم مادرش ب گردن و


چشم لبریزش سراسر مهر وشور


طعم گرم بانگ خوش صوت پدر


باطنینی نرم و پرمهر وغرور


بوسه ی مهری به روی گونه ها


شادی وکودکی وبازی وسور


شادمان از بازی وچالاک وفرز


سرخ روی از نعمت و مال وفور


پول جیبی و لباس خوش نما


در کلاس و کیف در دست وصبور


جزء جزء آرزو های محال


همچنان می کرد در ذهنش مرور


همزمان برجسم کودک چیره بود


سخت بیحالی و کندی وفطور


جسم سردش نرم  نرمک راهی


لحظه های  ناتوانی وقصور


لحظه های آخرش درجسم او


بی شتاب ونرم درحال ظهور


ذهن کودک ناتوان ازجستجو


مغز او پژمرده از ذهن وحضور


چشم اوشد خالی از احساس وسرد


ذهن او آسود  از رنج شعور


بی خبر از شادی و سرزندگی


جسم ترد کودکی افتاده دور


باد سرد وسوزناک وزورمند


همچنان می کرد از آنجا عبور

لطفا به اشتراک بگذارید: