سجده بر زن
«سجده بر زن»
گریه می کرد چشم آن برادر من
وقتی آمد نشست در برابر من
گفت «حس را بگیر و زود شعر بگو!
عین این کوه ـ زن ـ دلیر خواهر من
زنی از عشق، درد، عزم و از فولاد
تاجی از شوق و افتخار بر سر من»
گفتمش «سخت شد به من سرودن شعر
ناتوان شد ز وصف او سراسر من»
گفت «آن مرد کارگر چه کرد آنجا؟
شعر بود آنچه کرد پیش خواهر من»
یافتم راه شعر و بعد از این من هم
می سرودم و جا نداشت دفتر من
سجده کن مرد مرد! پیش این زن شیر
صد ثواب شرف ازین زنان تو بگیر
از م. شوق7 آذر 97