یک معلم را زنش دعوا نمود


یک معلم را زنش دعوا نمود





چشمها بست و زبانش را گشود





مردگانش را تماما یاد کرد





یک به یک از قبرشان آزاد کرد





گفت ای بیچاره آجیلت کجاست؟





عیدی یک گله فامیلت کجاست؟





کو لباس نو برای دخترم





خاک عالم گشته اینک بر سرم





میوه و شیرینی ات کی می رسد؟





هفت سین وقت گل نی می رسد!؟





مرده شورت کی برد راحت شوم؟





کی شود من نیز خوش دولت شوم؟





مرد بیچاره زبانش لال گشت





زان همه لطف زنش بد حال گشت





انقلابی در دلش ایجاد شد





فکر بکری کرد و زان پس شاد شد





گفت ای درد و بلایت بر سرم!





کل اینها را برایت می خرم





بی خیال قسط ها و وام ها





زد به بازار و دوان شد گام ها





بهر فرزند و زنش کولاک کرد





از دل و ذهنش خساست پاک کرد





همسرش خوشحال و دختر خنده رو





همچو آهو می شد از کویی به کو





شهرها پاساژها را فتح کرد





همسرش او را دمادم مدح کرد





بسته ای کوچک برای خود خرید





لیکن آن را دخترش یکباره دید





گفت بابا! این برای مادر است؟





گفت نه؛ بابا بر این واجب تر است





عید شد باب دل آنها ولی





در دل آن مرد آتش منجلی





پول عیدی گله را خوشنود کرد





گرچه جیب مرد را نابود کرد





یک سفر سوی شمال عازم شدند





پس تمام پول ها لازم شدند





سیزده هم رفت و مرد آسوده شد





قلب او از غم شبیه دوده شد





کاغذی آورد و آن شب را نخفت





کل بغض خویش را اینگونه گفت





همسرم ایام راحت می رسد





روزگار چون بهارت می رسد





مرگ خود را مهر و کابینت کنم





جان خود با عشق تقدیمت کنم





دخترم فرخنده و شاداب باش





شاه بیت شعر های ناب باش





بسته ای که آن زمان بابا خرید





مادرت هم هیچ وقت آن را ندید





جامه ای باشد برای مرگ من





ناز بابا! نام آن باشد کفن





جان بابا! دل ز دنیا کنده ام





از حقوق اندکم شرمنده ام





بسکه با فکر پریشان می روم





اشتباهی در خیابان می روم





گر روم روزی به زیر چرخ ها





می روم آرام تا پیش خدا





با حقوق و پول سود خون بها





مادرت هم می شود از غم رها





همسرم! از بیمه پولت را ستان





زندگی را کن مثال بوستان





خون بها را ده به بانکی معتبر





تا بگیری سود پول بیشتر





من حسابش را دقیقا کرده ام





روی کاغذ مو به مو آورده ام





گر حقوق من دو میلیون کمتر است





سود خون من از آن افزونتر است





این دو را هر ماه باهم جمع کن





قبر شوهر را سراسر شمع کن





فرض کن من شرکت گازی شدم





یا نه بهتر مثل یک قاضی شدم





گرچه شاید باز هم کمتر بود





از معلم ها ولی برتر بود





باز هم صد شکر گر آسوده ام





قبل مرگ خود معلم بوده ام





الامان از دست مزد کارگر





از حقوق بی فروغ رفته گر





گر که بودم جزیی از میراث من





همسرم می کرد خود من را کفن





داد از بهزیستی و ارشاد ما





کی رسد بر گوش دولت داد ما





من که مردم لیک بهر تسلیت





می رود روحم پس از من هر جهت





سوی آن نان آوران پانصدی





سوی آن یارانه گیران صدی





سوی آنهایی که سالی تا به سال





شد براشان گوشت خوردن یک محال





این عدالت جزیی از تقدیر ماست





ما اسیرانیم این زنجیر ماست





قصه مان از غصه ها لبریز شد





گوش و چشمان فتا هم تیز شد





لیک باکی نیست تا آخر بخوان





پس کپی کن بر سر قولت بمان





تا رسد این قفل بر دست کلید





بر در کابین تدبیر و امید





پس بزن فوروارد و روحم شاد کن





خلق را از غصه ها آزاد کن.


لطفا به اشتراک بگذارید: