نان اگر بردند از دست تو ، نان از نو بساز


نان اگر بردند از دست تو، نان از نو بساز





جان اگر از پیکرت بردند، جان از نو بساز.





آب اگر بر روی تو بستند بی باکان دهر





تو ز اشک دیدگان، جوی روان از نو بساز.





سرکشان را رسم خانه سوختن آسان بود





تا تو را دست است در تن، خانمان از نو بساز.





خستگان را رسم و راه ساختن بود از ازل





گر جهان تو برند از کف، جهان از نو بساز.





خیره سرها را، سری باشد به ویران ساختن





گر که ویران شد، به رغم سرکشان از نو بساز.





شکوه ات از آسمان بی جا بود ای آدمی!





تو خداوند زمینی، آسمان از نو بساز.





کیست خورشید فلک تا بر تو صبحی بردمد؟





خود بکوش و مطلعی بهتر از آن از نو بساز.





شعر اگر شعر است و بر دل می نشیند خلق را





گر زبانت لال شد یغما! زبان از نو بساز.. 





خشتمال_نیشابور


لطفا به اشتراک بگذارید: