واژه مقدس انقلاب...


واژه مقدس انقلاب





کلمات با نویسنده حرف میزدند.





علم گفت: هرچه میتوانی از من سخن بگو! چون اگر علم مردم زیاد باشد، اسیر زنجیر نمی شوند.





آگاهی گفت: علم را همة دانشمندانی که برای حکومت کار میکنند هم دارند، از آگاهی سخن بگو!





شعر گفت: نه! با آگاهی تنها، کاری پیش نمی رود،  از عشق و شور و احساس بگو! تا مردم را برخیزانی!





تاریخ گفت: از تجربه های گذشته بگو! خود مردم راه آینده را پیدا میکنند





رنج گفت: نه! فقط از فقر مردم داستانهای توصیفی بنویس، تا به درد آیند





جاذبه گفت: فقط برای جوانان بنویس! آنها نیروی تغییرند.





برابری گفت: موقتا خطاب به زنان بنویس! آنان نیروی اصلی تغییرند





تجربه گفت: حرفهای پیران را برای جوانان بنویس!





روی صفحة دفتر دعوایی درگرفت.





صدای یکی از واژه ها از میان شورش صفحه به گوش رسید:





«همه باید دست به دست هم بدهیم. او باید سخن جمع ما را در هم ترکیب کند! همه را درهم بیامیزد! از درد جوان برای پیر و از سخن پیر برای جوان، از رنج برای بی غم، و از احساس برای بی حس، و از زیبایی آزادی برای اسیر بگوید وآسمان را به زمین بدوزد تا مردم به قیام برخیزند! بیایید تنها از او بخواهیم که به شرف شکستن زنجیر فکرکند وهرچه بر قلمش آمد بنویسد! واژه ای گلگون بود که، خود را به صدر صفحه کشانده بود و آن واژه مقدس «انقلاب» بود


لطفا به اشتراک بگذارید: